از دریایی که در چشمهایت نشسته است

بی آنکه بخواهد

آیینه ها را آبی ببیند

یادگار ردپای انتظارت آمدنت را دریاب

که تکرار آبی ترین زلال ها

در پیوسته ترین اشتیاق های رسیده ی ابدیت

تو را تداعی می کند

برو به فکر من نباش

برو به پای من نسوز

برو به فکر من نباش

من یه جوری سر میکنم

زندگی رو با سختیاش........ا

با که درددل کنم؟

با کسی که پرنده بود برام؟

با کسی که اشیانه بود

دلم به چه خوش بود

کاشکی پرنده پر نداشت

از پریدن خبر نداشت

درخت باغ آرزوش

دغدغه تبر نداشت

روزی كه آمد تا روزی كه رفت

انگار در یك خلاء،یك رویا و یك آرزو گذشت

آرزویی كه به نتیجه نرسید و هدفی كه به نشانه نزد.

او رفت و برای ابد یك نقطه خالی با یك سبد گل رز لیمویی به یادگار گذاشت .

او رفت و من آرزو كردم

كه هیچ‌گاه رفتنی بی برگشت تكرار نشود

چه قدر زود دلبسته می شویم.

چه قدر زود دست فراموشی را می گیریم.

چه قدر زود دل تنگ دیروز و امروزمان می شویم.

چه قدر زود دلهره اتفاق فردا را میخوریم.

و چقدر زود رنگ تغییرات را می گیریم.

و چه زودتر آنكه عشق می رود و ما دست خالی می شویم

و ای کاش عشق واقعاً آن کلمه ای بود که

آن را در پس تك تك سلول هایت میافتی.

دلتنگ تو امروز شدم تا فردا...

فردا شد و باز هم تو گفتی فردا...

امروز دلم مانده و یه دنیا حرف...

یک هیچ به نفع دل تو تا فردا...

درگیر رویای توام منو دوباره خواب کن


دنیا اگه تنهام گذاشت تو منو انتخاب کن


دلت از آرزوی من انگار بی خبر نبود


حتی تو تصمیمای من چشمات بی اثر نبود


خواستم بهت چیزی نگم تا با چشام خواهش کنم