چه نامردانه است انسانی را دنبال خود کشیدن ، عاشق کردنش
و در اوج تنهاییش رها کردنش و گفتن اینکه :
دیگر تو را نمیخواهم . . .



رَفـتـَنـَش آشـوبـی بـود در زِنـدِگیِ مَـن !...!
نَـه صـبـح را مـیـفـَهـمَـم ...
نَـه شَـب را ...
فَـقَـط مَـعـنـیِ اِنـتِـظـار را دَرک کـَردَم !..



هیییی.... روزگاری بود تنها بودمو راحت زندگیم می کردم

و همیشه دلم می خواست عشق واقعی رو هم برای یه بار هم شده حس کنم ...

وای بر من که نمدونستم که تنها شدن سختر از تنها بودنه