دلی کنار پنجره نشسته زار می زند
وخواب دیده ام شبی مرا کنار می زند
غروب ها که می شود خیال چشمهای تو
تورا دوباره در دل شکسته جار می زند
یکی نگاه می کند یکی گناه می کند
یکی سکوت می کند یکی هوار می زند
وعشق درد مشترک میان ماست با همه
کسی که شعر گفته یا کسی که تار می زند
درست مثل بازی گذشته های شاعری
که جای سنگ و گل به دوستش انار می زند
خدا کند به وعده اش وفا کند که گفته بود
شبی مرا به جرم عشق خویش دار می زند
اگه بری شعرای من دیگه مخاطب ندارن
می خوای بری نگابکن ببین گلا تب ندارن
ببین خدارو خوش میاد دنیارو ازهم بپاشی
خدارو خوش میاد که تو دیگه پیش من نباشی
ببین خدارو خوش میاد که عشق من بی خونه شه
دیوونته دلم می خوای بیشتراز این دیوونه شه
ببین خدارو خوش میاد من بمونم بدون تو
می خوام تمومش بکنم زندگی رو به جون تو
ببین خدارو خوش میاد اما گناه تو چی
چرا توی عاشقیا یکی همش ناراضیه
بازم باید آب بریزم پشت تو چون مسافری
اما بدون منتظره اینجا همیشه شاعری
کسی به خدا گفت : اگر سرنوشت مرا تو نوشتی