دلی کنار پنجره نشسته زار می زند

وخواب دیده ام شبی مرا کنار می زند

غروب ها که می شود خیال چشمهای تو

تورا دوباره در دل شکسته جار می زند

یکی نگاه می کند یکی گناه می کند

یکی سکوت می کند یکی هوار می زند

وعشق درد مشترک میان ماست با همه

کسی که شعر گفته یا کسی که تار می زند

درست مثل بازی گذشته های شاعری

که جای سنگ و گل به دوستش انار می زند

خدا کند به وعده اش وفا کند که گفته بود

شبی مرا به جرم عشق خویش دار می زند


اگه بری شعرای من دیگه مخاطب ندارن

می خوای بری نگابکن ببین گلا تب ندارن

ببین خدارو خوش میاد دنیارو ازهم بپاشی

خدارو خوش میاد که تو دیگه پیش من نباشی

ببین خدارو خوش میاد که عشق من بی خونه شه

دیوونته دلم می خوای بیشتراز این دیوونه شه

ببین خدارو خوش میاد من بمونم بدون تو

می خوام تمومش بکنم زندگی رو به جون تو

ببین خدارو خوش میاد اما گناه تو چی

چرا توی عاشقیا یکی همش ناراضیه

بازم باید آب بریزم پشت تو چون مسافری

اما بدون منتظره اینجا همیشه شاعری

ساکتم اما میان این سکوت


هستی عمر خودم را باختم

چند روزی است که در این غربتم

خانه ی عشق خدا را ساختم

با که گویم که دلم در این دیار

خاطراتی تازه را سر می دهد

هر که باشد با تمام تازگی

صبر را در خانه ام پر می دهد

می روم با هر که عشقم را شناخت

سهم با هم بودنم از عشق چیست؟

در میان قاصدان خانه ام

جاودان تر از خدا در عشق کیست؟

زاهدی از زهد و تقوا دم زند

شرم حوا را برای عشق گفت

چون سبکبالان راه معرفت

عشق در زیبایی قلبش شکفت

پرورش در آسمان هفتم است

اشک در عشق خدا تفسیر شد

داستان عاشقان دشت عشق

در کتاب عاشقی تحریر شد

باید از بی کس شدن درسی گرفت

با خیال عاشقی پرواز کرد

خاطرات خسته را از بین برد

با خدا درسی جدید آغاز کرد

يه غريبه ، اومد از راه ، با من آشنا شد

با تموم خستگيهاش ، با من همصدا شد

خونه دل از محبت ، گرم و باصفا شد

به غرور گذشته رسيدم ، به هوای گذشته پريدم ، چی بگم ...

ندونسته ، دلمو به غريبه سپردم ، گول چشم سياهشو خوردم

رفت از اين شهر ، که دلم رو به خون بکشونه

جون من رو به لب برسونه ، جای ديگه آتيش بسوزونه

ندونستم که غريبه ، هر چی باشه ، يه غريبه‌س ..