آدم خیلی حقیره بازیچه تقدیره
پل بین دو مرگه مرگی که ناگزیره
حتی خود تولد آغاز راه مرگه
حدیث عمر و آدم حدیث باد و برگه
آغاز یک سفر بود وقتی نفس کشیدیم
با هر نفس هزار بار به سوی مرگ دویدیم
در این قمار کوتاه نبرده هستی باختیم
تا خنده رو ببینیم از گریه آینه ساختیم
فرصت همین امروزه برای عاشق بودن
فردا می پرسیم از هم غریبه ای یا دشمن
ای آشنای امروز عشق منو باور کن
فردا غریبه هستی امروزو با من سر کن
تولد هر قصه یک جاده کوتاهه
اول و آخر مرگه بودن میونه راهه
اگرچه عاجزانه تسلیم سرنوشتیم
با هم بیا بمیریم شاید یک روز برگشتیم
+ نوشته شده در سه شنبه هفدهم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 11:27 توسط HOSEINღMONKER
|
کسی به خدا گفت : اگر سرنوشت مرا تو نوشتی