رسته دل بی کسم تنهاست اما قرار نیست به هر
قیمتی حرفهای کنایه آمیز رو به جونش بخره ....

دلم تنهاست اما عقلم که خالی نیست پس معنا و
مفهومه حرفهارو خوب می فهمه ...

دلم تنهاست اما حد و مرزش رو خوب می دونه ...

دل من تنهاست اما قرار نیست آدمارو اسیر تنهایی
خودش بکنه ...

دل من تنهاست مهربون اما ازش نترس آزاری نداره!
ازش فراری نباش قرار نیست دل مهربون تورو درگیر
تنهایی خودش بکنه ...!

دلم تنهاست اما آزادی آدمارو خوب می فهمه پس

نگران آزادیت نباش ...!

مهربونای دلم رو دوست دارم اما دل تنهام با غرور

پنهون کرده تو خودش رو هم دوست دارم ...

باز هم بازی روزگار دلتنگ و بهونه گیرم کرده ، که
آخرش منتهی میشه به هذیون گفتن ...!!!

تو به دل نگیر نازنین ..

ببین من عاشق را ....

ببین که چگونه عاشقانه در پی تو هستم....

ببین که چگونه شب و روز به یاد تو هستم و تنها آرزویم رسیدن به تو است....

لحظه ای به من نظری بینداز ....

ببین که تنهاتر از من هیچ تنهایی نیست ، مرا باور کن ، تنها تویی در قلب تنهایم!

این قلب تنها ، لحظه به لحظه به یاد تو هست...

ببین مرا که از همه عاشقترم ، عاشق تو و آن قلب مهربانت ....

از همه دیوانه تر منم ، این منم که دلم میخواهد و آرزو دارم تو برای من باشی !

دلم میخواهد تا ابد برای من باشی و تنها عشق جاودانه ام باشی ....

گر دلت را شکستم به عمد نبود.

دلم ، شکستن دلي را بلد نبود.



نه عاشق بودم نه رسمش را ميدانستم.

من فقط تورا ديده بودم تورا ميخواستم.



شعرهايم قبل تو نور نداشت شور نداشت.

رديفهاي شعر من لياقت اينهمه نور نداشت.



منت گذاشتي شبي مرا به قلب پاک خويش راه دادي.

همانشب درونم نهيب زد مبادا روزي ترا بخواهم زيادي.



دل ساده من خبرنداشت نميتواني مال من شوي.

برايم آرزويي بود که روزي چو شمع در خانه ام روشن شوي.



توراشناخته نشناخته باورت کردم در قلبم تو را خانه دادم.

آن نهيب درونيم آن همه حرف و قول رفت از يادم.



دست من نبود تو پاک بودي که من عاشقت گشتم.

اينرا در هر کاغذ و برگ و نامه اي هزار بار نوشتم.



هنوز بوي عطر دستانت در چارچوب قلب شکسته ام مانده است.

ميدانم هنوز چشمانت آخرين نوشته هاي مرا نخوانده است.



پري شدم در دلم عکست را کشيدم و شيشه اي عشق ورزيدم.

گفتي از تو پراحساستر هيچکسي نديدم.



از تو هيچ نخواستم آغوش خياليت هر آنچه ميخواستم به من ميداد.

فغان از آنروز که بگويي پري تو رفته اي از ياد.



صبح فردا به انتظارم تا با طلوع خورشيد دوباره پيش من برگردي.

خدارا چه ديدي شايد يکروز در خانه مرا هم زدي.

همه چيز ........ باورت می شود امشب همه چيز رو به راه است

ديگه ياد گرفته ام شبها بخوابم " با یاد تو "

همه چيز را ياد گرفته ام

راه رفتن در اين دنيا را هم بدون تو ياد گرفته ام

ياد گرفته ام که چگونه بی صدا بگريم!

ياد گرفته ام که هق هق گريه هايم را با بالشم ..بی صدا کنم!

ياد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی

ياد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به ياد تو

ياد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رويای با تو بودن

و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم

ياد گرفته ام که بی تو بخندم!

ياد گرفته ام بی تو گريه کنم...و بدون شانه هايت

ياد گرفته ام ...که ديگر عاشق نشوم به غیر تو

ياد گرفته ام که ديگر دل به کسی نبندم!

و مهمتر از همه ياد گرفتم که با يادت زنده باشم و زندگی کنم

اما هنوز يک چيز هست ...که ياد نگر فته ام

که چگونه.....! برای هميشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم!

و نمی خواهم که هيچ وقت ياد بگيرم...

"فراموش کردنت" را هيچ وقت ياد نخواهم گرفت.

ازهمه چیز خسته شدم ازخودم...

ازاین روزها و از واژه های تکراری...

خسته شدم...

آخه تاکی باید هر روز دفترچه ی خاطرتم و دورکنم...

ویاد روزهای رفتنت بیافتم...

تاکی بایدهر روز قاب دلم وبازکنم و قلبم و که باچکش حرفات

خوردش کردی...

نگاه کنم...؟؟؟

تاکی بایدسیل اشکامو که هروز بی اختیار صحرای گونه هامو خیس

می کنن...

ازاین واون قایم کنم...

تاکی بایدمنتظراومدنت پشت پنجره بمونم...

نه........

من خسته شدم...

ازهمه چیزازتو...

توکه قلبم وبا حرفات خوردکردی وازخودت ردی به

جانذاشتی....

سکوت تلخ مرا گریه های ریز ریز باران تلافی می کند

التماسی سرد وجودم را آتش می افکند

به حرمت فاصله ها آواز قلبم را به قاصدک ها می سپارم

چشمانم را می بندم، شاید خیال تو مهمانم شود

عجب!

خیالت به سراب ذهنم قدم نمی گذارد

شاید روزی برای همیشه تو را به فاصله ها بخشیدم

و همچون تو اشک باران را نادیده گرفتم

همچون تو صدای قلب ها را نشنیدم

تنها به جرم محبت؟؟!!



مطمئن باش و برو
ضربه ات كاري بود


دل من سخت شكست


و چه زشت به من و سادگي ام خنديدي


به من و عشقي پاك


كه پر از ياد تو بود
و خيالم مي گفت


تا ابد مال تو بود 


تو برو
برو تا راحت تر
 تكه هاي دل خود را آرام سر هم بند زنم


خسته ام ...!

خسته نبودنت ...!

خسته از روزهايي كه بي تو شب ميشود و شبهايي كه باز هم بي تو ميگذرد تا كه طلوعي و غروبي ديگر

بيايند و باز هم گذر زمانها كه بي تو ميگذرد ...!


ميگذرد ...!
ميگذرد و باز هم ميگذرد ...!


ب راه عمر صدها قصه دیدم،سفر کردم حکایتها شنیدم،نفهمیدم چه شد تا اینکه روزی سرکوی رفیق بازی

رسیدم،"غلامم چاکرم لوتی بفرما"همینها شد همه عشقو امیدم،بدون هیچ حرفی یا سوالی،پیاله هر کسی داد

سر کشیدم،ولی افسوس با هر ک نشستم رفاقت کردمو خیری ندیدم،چشام بارونیو قلبم شکسته،از این دنیا و

ادمهاش دل بریدم...


خبر به دور ترین نقطه ی جهان برسد

نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می کنی ؟ اگر او را که خواستی یک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد

رها کنی برود از دلت جدا باشد

به آن که دوست ترش داشته به آن برسد


ونکه میگفت جونش به جونت بسته است /

حالا داره به گریه هات میخنده/

اونکه میگفت بدون تو میمیره/

دروغ میگه دلش جنس کویره/

دروغ میگه تو گوش نده به حرفاش /

نگومیخوای هنوز بمونی باهاش/

خیال نکن بدون اون میمیری/

بذار بره نباشه جون میگیری


بى تو با بيگانگى و سكوت ميميرم!

انتظار: گم كردن توست!

غربت: غم دورى تو!

اضطراب: درد بى تو ماندن!

و غم: داغ بى تو زيستن!

(دكترشريعتى)


آدم ها می آیند، زندگی می کنند، میمیرند و میروند …

اما فاجعه ی زندگی تو آن هنگام آغاز میشود که آدمی میرود اما نمیمیرد؛

میماند و نبودنش در بودن تو چنان ته نشین میشود

که تو میمیری درحالی که زنده ای …


چه سخت .. … هم ابر باشد ! … هم باران باشد ! … هم خیابان ِ خیس باشد ! … امـــــا… نه تـــــو باشی …

نه دستی برای فشردن باشد … نه پایی برای قدم زدن باشد … و نه نگاهـــی برای زل زدن

در این روزهای خالی از تو،

در کوچه های تنهایی انقدر قدم میزنم تا نفسم بگیره،

میدانم گفتن این دردها درمانی نیست

بر زخمانم ولی در این راه دشوار یاد تو التیام بخش روح و روانم شده

این دل برایت انقدر تنگ شده که تپیدن فراموشش شده


باز می نویسم تا دل این بلور شکسته جانی بگیرد با یادت

، باشد که لحظه هایم پر شده از درد ،

باشد که آتشم میزند این شبهای سرد

، باشد در میان سیل غمها شدم یک قربانی

، باشد که دارم میسوزم مانند شمع به تنهایی


لیاقت می خواهد واژه \" ما \" شدن

لیاقت می خواهد \"شریک \" شدن

تو خوش باش به همین \"با هم \" بودن های امروزت ...

من خوشم به خلوت تنهایی ام

تو بخند به امروز... من میخندم به فرداهایت


بخواب آروم که امشب من، تو رو می بوسم و میرم بخواب آروم که با فردا،

سفر داری ولی بی من من امشب از دلت میرم، اگر چه بی کسم، تنهام یکم دیگه تحمل کن،

منو با همه ی غمهام حالا که راضی ای میرم، اگه رفتنه تقدیرم اگه این جوری خوشحالی، خداحافظ غم    شیرینم..

نمیدانستم برایت کهنه شده ام

، هنوز مدتی نگذشته که برایت تکراری شده ام

مهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم ،

قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم تو نبودی لایق من

، تو نبودی عاشق من ، میمانم با همان تنهایی و غم


در غروب پاییز با روحی غم انگیز

مینویسم از دوست که هرچه دارم از اوست

ای دوست بی تو میمیرم بی تو عمری با پایان غم انگیز دارم

با تویی که چه راحت حرف دیدار را برداشتی

و به جای آن حرف فاصله را گذاشتی این گونه است

دنیا با تمام سختی ها و ناراحتی ها تو راهم تنها گذاشت....


خداحافظ ای ماه شبهای تارم

خداحافظ ای درد جانسوز جانم

خداحافظ ای عشق روزای خوبم

خداحافظ ای شور و شوق حضورم


این هم از یک عمرمستی کردنم /

سالها شبنم پرستی کردنم /

ای دلم زهر جدایی را بخور /

چوب عمری با وفایی را بخور/

ای دلم دیدی که ماتت کرد و رفت/

خنده ای بر خاطراتت کرد و رفت /

آه عجب کاری به دستم داد دل /

هم شکست و هم شکستم داد


ای کاش تنها یک نفر هم در این دنیا مرا یاری کند ، ای کاش می توانستم با کسی درد دل کنم تا بگویم که ،

من دیگر خسته تر از آنم که زندگی کنم تا ابد غم شبهایم را ، تا بفهمد درد تن خسته و بیمارم را ، قانون دنیا

"تنهایی" من است و "تنهایی" من قانون عشق است و عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست


اگه بی هوا کسی وارد زندگیت شد بدون کار خدا بوده ! اگه بی محابا دلها از دستها بهم گره  

     خورد بدون کار خدا بوده ! اگه گریه هات تو خنده غفلت دیگران شنیده نشد تا خرد نشی

بدون تنها محرمت خدا بوده ! حالا هم اگه دلت شکسته و بغض "تنهایی" خفه ات کرده شک

نکن تنها مرحمت خداست که از سر تواضع یه بهونه واسه نوازشت گیر آورده


ناگهان دیدم سرم اتش گرفت

سوختم خاکسترم اتش گرفت

چشم وا کردم سکوتم اب شد

چشم بستم بسترم اتش گرفت

در زدم کس این قفس را وا نکرد

پر زدم بال و پرم اتش گرفت

از سرم خواب زمستانی پرید

اب در چشم ترم اتش گرفت

حرفی از نام تو امد بر زبان

دستهایم،دفترم انش گرفت


دوباره تنها شده ام دوباره دلم هوای تورا کرده است/

خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم/

به یاد شبی می افتم که تورا میان شمع ها دیدم/

دوباره می خواهم به سوی تو بیایم تورا کجا می توان دید؟؟؟؟؟؟؟؟


تـمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که،

ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت .

انـدازه مـی گـیـری !

حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی !

مقـایـسـه مـی کـنـی !

و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا کـه زیـادتر دوستش داشته ای ،

کـه زیـادتـر گذشـتـه ای ،

که زیـادتـر بـخـشـیـده ای ،

به قـدر یـک ذره ،

یک ثانیه حتی !


درست از همانجاست که توقع آغاز می شود

و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که به نام عشق می بریم


دیر گاهیست که تنها شده ام ،

قصه غربت صحرا شده ام ،

وسعت درد فقط سهم من است

، بازهم قسمت غم ها شده ام ،

دگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده ام

، من که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده ام

، کاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام