دلِ من حالش خوشه... اصلا بلد نيست بگيره


ولی خيلی تنگ ميشه... گاهی می ترسم بميره


اما بازم به خودش مياد و سوسو ميزنه


باز حياطه خلوتت،سينمو جارو ميزنه


ميگمش تا کِی ميخوای عاشق بشی و بشکنی


به روی خودش نمياره،ميپرسه با منی؟


با کی ام با توی عاشق پيشه سر به هوا


با توی ديوونه ی در به درِ بی سر و پا


با تو که هر چی دارم ميکشم از دستِ توئه


با تو که هر جا ميرم اسير دربستِ توئه


کِی ميخوای دست از سرِ آبروی من برداری


کِی ميخوای عقلی که دزديدی سرِ جاش بزاری


کِی ميخوای بزرگ بشی،سنگين بشينی سرِ جات


سر به راه بشی و دنيا رو نزاری زيرِ پات


دلِ من حالش خوشه... اصلا بلد نيست بگيره


ولی خيلی تنگ ميشه... گاهی ميترسم بميره



یکی دسته گل واسش دلخوشیه

یکی عادتش برادرکشیه

یکی زاق مردمو چوب می زنه

یکی از داغ دلش جون می کنه

یه نفر خواب رو تخت نقره کوه

یکی حیرون روی دریای جنون

یکی زندگی رو زیبا می بینه

یکی اما خودشو تنهای تنها می بینه

آره این رسم میون آدماست

یکی داروغه یکی دارو بشه

نمی شه رسمشونو عوض کنیم

اگه حتی آسمون وارو بشه

حالا حرف من با اون دسته ایه

که هنوز عاشقنو یکه سوار

جون هرچی مرد طاقت بیارین

که باهم بریم از این دیار


آرام جان برفتی آرام جانمان رفت                 جان جهان برفتی جان و جهانمان رفت

مهر از کسان بریدی در خاک آرمیدی             دل را به خون کشیدی تاب و توانمان رفت

مائیم و آب دیده صبری به سر رسیده            درد غمی کشیده کان غمگسارمان رفت

دستان پر زمهرت لبخند همچو شعرت           در دل امیدمان بود از دل امیدمان رفت

بی باده دو چشمت بنگر که چون خمارم        ساقی بده شرابی شاید ز یادمان رفت

در حسرت حضورت در سوز و در گدازم           بگذار تا بخوابیم شاید به خوابمان رفت

یارای گفتنم نیست دیگر ز فرقت یار              لب از سخن فرو ماند آن دم که جانمان رفت

 




عمریست خفته ام

و تنها کابوس بیداری می بینم

لبخند خدا در لحظه میلادم

اینک به قهقهه ای شوم بدل گشته ست

کاشکی کودکی بودم هنوز

غرقه در بی خیالی و بی خبری

با خنده ای سپید بر جدی بودنهای خاکستری

بی گناه . پاک

فارغ از چیستی و چرایی و چگونگی

فارغ از امید و یاس

رها در جذبه ی حیات

آمیخته با حقیقت محض

فارغ از دیروز و امروز و هر روز

آه...!

کاشکی کودکی بودم هنوز.



می پرسد از من کیستی ؟ می گویمش اما نمی داند


این چهره گم گشته در آیینه خود را نمی داند


می خواهد از من فاش سازم خویش را باور نمی دارد


آیینه در تکرار پاسخ های خود حاشا نمی داند


می گویمش گم گشته ای هستم که در این دور بی مقصد


کاری بجز شب کردن امروز یا فردا نمی داند


می گویمش آنقدر تنهایم که بی تردید میدانم


حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی داند


می گویمش ‚ می گویمش ‚ چیزی از این ویران نخواهی یافت


کاین در غبار خویشتن چیزی از این دنیا نمی داند


می گویمش ‚ آنقدر تنهایم که بی تردید می دانم


حال مرا جز شاعری مانند من تنها نمی داند


می گویم و می بینمش او نیز با آن ظاهر غمگین


آن گونه می خندد که گویی هیچ از این غمها نمی داند..



شبا هنگام بود من تنها

اسیر صحبت غم ها

به یادم آمد آن دردها

به زیر بارش باران

تو میگفتی که چون من نیست در این دنیا

به یادم آمد آن دردها

تو میگفتی بیا با هم بریم آنجا

که کس یا ناکسی از خلق نداند از دل ماها

به یادم آمد آن دردها

به آن تا صبح بودن ها

به طعم سایش لب ها

به آن ناز نوازش ها

به آن قهر ها و سازش ها

به یادم آمد آن دردها

نبودیم من و تو تنها

به یاد آن همه شادی

از احساسی که بم دادی

به یادم آمد آن دردها



تو شب خيس مژه هام يه شب بيا قدم بزن

دوست دارم بزن با رقص تلخ اشك من ساز

اتاق آرزوهامو خيلي مرتب چيدمش

بهم بزن بيا و با يه چشمكت ، اتاقمو

سخته برات تنهايياتو آوك آني

من يه آم بزن با عشق من چشماي نازتو ببند ، براي

مي خواستم از نگات بگم ، دوباره لغزيد قلمم

بيا واسم قلم بزن قصه نويس رؤياها

بگو دوسم داري يا نه ؟ يه جور بهم نشون بده

زندگيمو با اين جواب رقم بزن بقيه ي

به جاي ابرا واسه تو شب تا سپيده باريدم

خاطر هر آي مي خواي تو لااقل يه نم بزن به

داره اون عكسي آه ازم ديدي توش يه چيزايي آم

تو جاي من رو گونه هام هاشور زرد غم بزن

سوال من بگو تو زندگيت آيه رد نشو از

زير جواب نقره ايت چند تا برام قسم بزن

ليلي قسمتش نشد مجنون چي رو بلد نبود آه

توام توي طالع من نقش بد ستم بزن

بستگي به دلت داره عاشقي سخت و آسونه ،

دوس داري بهتر بدوني يه سر به اين دلم بزن

نگو آه عشق هميشه عشقاي قديم پيش خودت

بيا يه بار از عشقاي قشنگ حالا دم بزن

بايد خودش بياد تا بنويسيش واسه من نامه

تو خلوتت سري به اين يه حس محترم بزن

سخته ولي جور ديگه شعر و بايد تموم آنم

ازم بزن دلم آه رفت چيزي اگه مونده بيا

زخم تو ، زخمتو مي خوام ، هر دو واسم مقدسه

فقط واسه خودم بزن چه خنجرو ، چه عشقتو ،

يه وقت اگه تنها شدي با عشق و ساز و زمزمه

بارم ، من به تو مي رسم بزن به خاطر من يه



اين حرف را به جان تو با ترس مي زنم

زنم با عبرت و گرفتن صد درس مي

تو که عاشق کسي شدي و من بي اطلاع

از چشمهاي خسته ي تو حدس مي زنم


چشم تو از کهكشان راه شيري هم سرست

حسین پر پر است پيش چشمان تو ياس و ناز و

من نمي دانم چه رازي بين عشق و اسم توست

زيباتر ديده ام زيباتر است اسم تو از هر چه

اين زندگي غمزده غير از قفسي نيست                           

نيست تنها نفسي هست ولي هم نفسي

اين قدر نپرسيد کجا رفت و کي آمد

اشعار پراکنده ي من مال کسي نيست

اين سطر مختصر را گفتم که او بخواند

او بداند هر چه به او نگفتم مي خوام

او اولش نمي خواست ترکم کند وليكن

بماند فهميد راز من را ، او رفت تا

يك عمر تو را به هر کجايي بردم

هر لحظه گذشت بي تو من نشمردم

حالا تو بمان و قصه ات راحت باش

از بس نرسيدم به تو آخر مردم



سرنوشت بديه اول جاتو ازم گرفت

           گرفت صبح فردا شد ديدم رد پاتو ازم

                    تا مي خواستم به چشماي روشنت نگا کنم

                              گرفت مال ديگري شدي و چشاتو ازم

                                    تو رو جادو کرد يكي با يه چيزي مثل طلسم

                                             ازم گرفت اثرش زياد بود و خنده هاتو

                            تو با من حرف مي زدي نگات يه جاي ديگه بود

               نگاتو ازم گرفت خدا لعنتش کنه ، اون ،

لحظه هات يه وقتايي مال دوتامون مي شدن

                    سه تا لحظه ها تو ازم گرفت اون حسود ، اون دو

                                 خيلي وقته سختمه ديگه تنفس بكنم

                                           انگار هواتو ازم گرفت يه جور عجيبي

                                              خدا دوس نداشت بيام پيشت کنار تو باشم

                                    حس دعاتو ازم گرفت باورت نمي شه

                  دست روزگار چه قدر با من و آرزوم بده

حسیناتو ازم گرفت لحن فيروزه اي

              سلامت ، خداحافظيت عزيزماي نقره ايت

                           خداتو ازم گرفت حرف آخر ، به امون

                                       تو حواس واسم نذاشتي چه کنم از دست تو

                                                  جمله هاتو ازم گرفت اشتباهم بهترين

                                نمي خواد بپرسي چي ، خودم دارم بهت مي گم

                          خوردگي دنيا ، صداتو ازم گرفت تو يه خط

           يه کم از برگشتن قشنگتو وقتي گذشت

اومد و يه ذره وفاتو ازم گرفت