روزگاری‌ یک‌ نگه‌، گرمای‌ صد آغوش‌ داشت‌

اشک‌ عاشق‌ مزّه‌ گل‌ چشمه‌های‌ نوش‌ داشت

‌  یک‌ نوازش‌ می‌زد آتش‌ بر دل‌ هر بی‌قرار

یک‌ سخن‌، پویائی‌ یک‌ بستر گل‌ پوش‌ داشت‌

 خنده‌ها بوی‌ خوش‌ عشق‌ و محبت‌ داشتند

چشمها گیرائی‌ یک‌ چشمه‌ خودجوش‌ داشت

‌ ای‌ که‌ آغوشت‌ ز سردی‌ می‌زند پهلو به‌ غم‌

یاد آن‌ روزی‌ که‌ آغوشت‌ تب‌ آغوش‌ داشت

چيزي نمانده است ، پشيمان كني مرا

با دست هاي عاطفه حيران كني مرا

آخر چگونه از دلت آمد بهار من!

تسليم دست هاي زمستان كني مرا

من شكوه اي نمي كنم ، اما چه عيب داشت

يك شب به باغ خاطره مهمان كني مرا

مي خواهم از جزيره چشمت گذر كنم

با يك نگاه ، طعمه ي طوفان كني مرا

هر چند باز تشنگي ام را سروده ام

مي شد پر از ترانه باران كني مرا

حالا که دارم می رم کاش یه بار نگام کنی
من به اینم راضی ام که فقط دعام کنی
می رم اما آخر راهه منو تو این نبود
آخر عاشقی مون اینهمه نقطه چین نبود

هنوز عاشقم و خیلی دوست دارم

هنوز عاشقتم عزیزم ستارم


هنوز میخوامت تورو مثل گذشته


آخه من دیگه عاشقت شدم راهی ندارم


بذار بدونی تو شبای بی ستاره


قلبم هنوز به عشق تو در انتظاره


تویی عاشقترین معشوق عالم


تویی اون که میفهمه حس و حالم