غمو غصه ی دلم زیادیه
واسه عشقی که کلی بازیه
بازیم نده که من بازیچه ام
بازیچه ی دست تقدیر توام
غمو غصه ی دلم زیادیه
واسه عشقی که کلی بازیه
بازیم نده که من بازیچه ام
بازیچه ی دست تقدیر توام
دلم گرفته خدا بذار گریه کنم
هوای اینجا بد است بذار گریه کنم
ببین گلای دلم چطور پژمردند
نمی توانم که بگویم بذار گریه کنم
ببین چطور چشمم می فشاند اشک
خدا تو بگو چه چاره کنم؟
دلم گرفته از این دنیا و آدمان مغرورش
از این ریا و دروغ و تزویرش
از آفتاب و آسمان و ابرهایش
از عشق و فریب های ناجورش
خدا تو بگو چرا هوا ابریست؟
چرا دگر عشق و مهربانی نیست؟
چرا همه نامهربانند در دنیا؟
چرا به چه حقی می شکنند دل را؟
خدا تو بگو چرا آفریدی مرا؟
دل و آسمان و انسان و دنیا را؟
چرا تو گفتی که انسان خوب است؟
چرا تو گفتی که دنیا خوب است؟
خدا شکسته دلم بهانه میگیرم
خدا تو مرا ببخش بذار بمیرم
یعنی به اینکه بی تو شدم فکر می کنم
یک لحظه می نشینم و یک لحظه می روم
بی تو به تو قدم به قدم فــــکر می کـنـــــم
دائم به لحظه ای که دم رفتنت به من
گفتی که من چقدر بدم فکر می کنـم
بی تو به زندگی نکنم فکــــر بـهـتـــر است
به مـــرگ و نیستی به عدم فکــر می کنم ...
رفـتـنـت جـــزو سـرنـوشـتـم بود ، بـایــد ایـن اتفــاق می افتــاد
داغ تــو گـرمــیِ بـهـشـتــم بود ، بـایــد ایـن اتـفــاق می افتــاد
اشـتـبــاهم اگــرچـه کـوچــک بـود ، نگذشتی ، گذاشتـی رفـتـی
جـــای گـل آب هـم سـرشــتـم بـود بـایـد این اتـفـاق می افتـاد
ریخـت روی سـرم ، خــراب که شد ، تــازه آن وقـت بود فـهمـیدم
مـشـکل من کجـّّی خـشتــم بـود ، بـایـد ایـن اتـفــاق می افتــاد
تــازه آن وقــت بــود فـهـمـیــدم چـشـمـهـــای سـیــاه پـایـان ِ
قـصـّـه هــایی کـه مـی نـوشـتـم بـود ، بـایـد ایـن اتفـاق می افتاد
بین یک مشت جوجه اردک ، من ، بی کس و آس و پاس و سرگردان
مـن ( همان جوجه ای که زشتم ) بود ، بـایـد این اتـفــاق می افتـاد
رفـتـنـت سـخـت بــود ، مـشـکـل بود ، مـثـل جنـگ جهـانی دوّم
رفـتـنـت جـــزو سـرنـوشـتـم بود ، بـایــد ایـن اتفــاق می افتــاد
اون که یه عمری بود غصشو میخوردم دیدی چه راحت گفت من تو دلش مردم
ای دل غمگینم دیدی چه بی رحمه معنی احساسو دیدی نمی فهمه
ای دل غمگینم دیدی چه بی رحمه معنی احساسو دیدی نمی فهمه
رفت وشدم تنها اما خوب میدونم نیست اون تنها من دیگه از امشب هر شب مهمونی دارم با غم ها
آخ که چقدر تنهام سرد چقدر دستام سر شده صبر من مثل اونو میخوام
ای دل غمگینم دیدی چه بی رحمه معنی احساسو دیدی نمی فهمه
رفت وشدم تنها اما خوب میدونم نیست اون تنها من دیگه از امشب هر شب مهمونی دارم با غم ها
گفتا : تو فرهادی مگر؟
گفتم : خرابت می شوم
گفتا : تو آبادی مگر؟
گفتم :ندادی دل به من
گفتا :تو جان دادی مگر؟
گفتم : خاموشم سال ها
گفتا : تو فریادی مگر ؟
گفتم : ز کویت می روم
گفتا : تو آزادی مگر ؟
گفتم : فراموشم مکن
گفتا : تو در یادی مگر ؟