رفـتـنـت جـــزو سـرنـوشـتـم بود ، بـایــد ایـن اتفــاق می افتــاد

داغ تــو گـرمــیِ بـهـشـتــم بود ، بـایــد ایـن اتـفــاق می افتــاد

 

اشـتـبــاهم اگــرچـه کـوچــک بـود ، نگذشتی ، گذاشتـی رفـتـی

جـــای گـل آب هـم سـرشــتـم بـود بـایـد این اتـفـاق می افتـاد

 

ریخـت روی سـرم ، خــراب که شد ، تــازه آن وقـت بود فـهمـیدم

مـشـکل من کجـّّی خـشتــم بـود ، بـایـد ایـن اتـفــاق می افتــاد

 

تــازه آن وقــت بــود فـهـمـیــدم چـشـمـهـــای سـیــاه پـایـان ِ

قـصـّـه هــایی کـه مـی نـوشـتـم بـود ، بـایـد ایـن اتفـاق می افتاد

 

بین یک مشت جوجه اردک ، من ، بی کس و آس و پاس و سرگردان

مـن ( همان جوجه ای که زشتم ) بود ، بـایـد این اتـفــاق می افتـاد

 

رفـتـنـت سـخـت بــود ، مـشـکـل بود ، مـثـل جنـگ جهـانی دوّم

رفـتـنـت جـــزو سـرنـوشـتـم بود ، بـایــد ایـن اتفــاق می افتــاد