يه غريبه ، اومد از راه ، با من آشنا شد
با تموم خستگيهاش ، با من همصدا شد
خونه دل از محبت ، گرم و باصفا شد
به غرور گذشته رسيدم ، به هوای گذشته پريدم ، چی بگم ...
ندونسته ، دلمو به غريبه سپردم ، گول چشم سياهشو خوردم
رفت از اين شهر ، که دلم رو به خون بکشونه
جون من رو به لب برسونه ، جای ديگه آتيش بسوزونه
ندونستم که غريبه ، هر چی باشه ، يه غريبهس ..
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 7:39 توسط HOSEINღMONKER
|
کسی به خدا گفت : اگر سرنوشت مرا تو نوشتی