داي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان مي شنوم و

 

 مي شنوم که چه دلتنگ در کنج سکوت شب ‌،

 

 براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني و من مي شنوم

 

مي شنوم هياهوي زمانه را که تو را از پريدن و پرکشيدن باز مي دارد

 

 آه ، اي شکوه بي پايان اي طنين شور انگير من مي شنوم

 

 به آسمان بگو که من مي شکنم ! هر آنچه تو را شکسته و

 

مي شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته.