وزی خیس از باران به دیدارت می آیم و در بارانی ترین دیدارمان همه چیز را اقرا می کنم.همه آن گله هایی که باید می کردم اما نکردم می دانم که روزی از این سکوت طولانی ام شاخه های شکننده چلچله ها غوغا می کنند ومن در اندیشه خود با دلی خالی از گذشته وحال آرزوهایم را برایت مرور خواهم کرد آرزئهایی که تو در آن حضور داری آرزوهایی که با عشق تو آغاز شد نمی دانی چه ساده لوحانه،هر شب به خود به قول می دهم:دیگر فردا مانند نخواهد بود اما اطمینان دارم ومی دانم که امشب مانند شب پیش،بی تو اما با یاد تو صبح خواهد شدوباز هم تکرار بود و تکرار تکرار./
+ نوشته شده در جمعه یازدهم تیر ۱۳۸۹ ساعت 10:58 توسط HOSEINღMONKER
|
کسی به خدا گفت : اگر سرنوشت مرا تو نوشتی