می ترسم

می ترسم از روزی که بدانم دروغ بوده است

هراس را در چشمانم ببین

آنگاه که خیره به چشمانت می مانم

تا اثری از عشق از دست رفته ام را

در پشت پلک های خیس تو بیابم

چقدر ساده بوده ام

چگونه فریب را در نگاهت ندیده بودم؟!

چطور نفهمیدم که چندی است با نگاه سرد خود

بر قلبم خنجر می زنی؟!

من عشق را به نگاه افسونگر تو فروختم

من دلم را با چشمان فریبنده تو معامله کردم

امروز تو با پلک زدنی آن نگاه را از می گیری

و من هنوز حیران آنم که چگونه باید دلم را از تو باز پس گیرم

تو چشمانت را به قیمت عشق به من فروختی و

من

دلم را به قیمت هیچ به تو باختم