لحظه ي ديدار در پيش رويم
تو را ديدم نشستي روبرويم
گره خورد نگاهت در نگاهم
و لبخندي بي اراده بر لبانم
نگاه آرام بر گوشه لغزيد
چشم آرام در جستجوت چرخيد
لحظه ها بگذشت و رفتم
بي قرار تجديد قرار گشتم
روز شماري روز ديدار کردم
گله از گذر زمان کردم
برسد باز لحظه ي تکرار
چشمم نگران باز اين بار
نرم نرمک آرام دزدکانه
در جستجوت بودم کودکانه
دگر روز باز تو را ديدم
اين بار بهتر و بسيار ديدم
نگاه ها زير زير و پنهان
چند کلامي و لحظه ي پايان
+ نوشته شده در جمعه هجدهم تیر ۱۳۸۹ ساعت 21:9 توسط HOSEINღMONKER
|
کسی به خدا گفت : اگر سرنوشت مرا تو نوشتی