قصه تلخ
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود غیر از خدا ،احمد،ندا هیچ کس نبود .....
توی یه شهری یه احمدی بود و یه ندایی......
نه ندا احمد رو می شناخت نه احمد ندا رو.......
خدا ندا و احمد با هم آشنا کرد......
احمد بنده ی خوب خدا بود ......
خدا احمدو دوس داشت.......
ندا بنده ی بد خدا بود ......
خدا ندا رو دوس نداشت.....
خدا گفت:آهای عشق احمد برو تو دل ندا بشین......
عشق احمد قبول کرد.......
آخه قلب ندا پاک بود .....
قلب ندا ساکت بود............
عشق احمد اونجا رو دوس داشت............
چون کل قلب ندا مال اون بود......
خدا دوباره گفت:آهای عشق ندا برو تو دل احمد بشین.....
عشق ندا قبول کرد .......
عشق ندا اونجا رو دوس داشت......
آخه یه زمانی قلب احمد پاک بود......
ساکت بود.....
یه زمانی کل قلب احمد مال عشق ندا بود......
احمد مال ندا شد.....
ندا مال احمد شد........
ندا خوشحال شد.............
شاد شد.....
آخه عشق ندا قلب احمدو دوس داشت.....
آخه عشق احمد بد جوری قلب ندا رو پاره پاره کرده بود.......
ندا بنده ی بد خدا ست.......
ندا حق نداره شاد باشه..........
اما احمد مال ندا بود........
پس ندا شاد بود...............
خدا که دید اینجوریه..............
گفت:آهای عشق ندا بلند شو از دل احمد برو بیرون......
عشق ندا برو یه جای دیگه......
ولی عشق ندا جایی رو نداشت.........
آواره شد......
احمد ندا رو فراموش کرد.....
ندا رو ول کرد و رفت.......
ندا گریه کرد......غصه خورد ....ولی فایده نداشت.......
عشق احمد ناراحت بود.........
نمی خواست از دل ندا بره بیرون..........
خدا گفت:عشق احمد تا ابد تو دل ندا بمون........
بمون چون ندا باید آزار ببینه.......
چون ندا باید خسته بشه......
چون ندا باید بمیره.......
ولی باید از عشق احمد بمیره........
ولی احمد نباید عاشق شه.................
عاشقی بد دردیه.......
احمد تحمل نداره...........
احمد نباید اذیت بشه...........................
عشق احمد خوشحال شد......
حالا نه احمدی هست و نه ندایی و نه خدایی که شکسته دلی ندا رو ببینه......
حالا ندایی هست که دیگه اون ندا نیست......
ندایی که با عشق احمد تنها مونده......
آخه خدای ندا مگه من چه کرده بودم........
چرا احمد رو از من گرفتی ؟؟؟
چرا عشق ندا رو آواره کردی........
عشق ندا قلب احمد رو دوس داشت..........
دیگه دارم دیوونه میشم.....
تا کی من باید اعتراض کنم و تو ساکت بمونی؟
تا کی من باید گریه کنم و تو به گریه های من بخندی؟
تا کی صبر کنم ؟تا کی گریه کنم؟
می یام تا رو در رو باهات حرف بزنم.......
آماده ای که جونمو بگیری؟؟؟
بازم سکوت؟؟
سکوت؟
اصلا صدای منو میشنوی؟
یا خودتو به نشنیدن میزنی؟
شایدم نمیخوای جوابمو بدی..........
شایدم.....
شایدم.......واست مهم نیست............
باشه هر جور که راحتی..........
کسی به خدا گفت : اگر سرنوشت مرا تو نوشتی