از گریه های هر شبم از شانه هایت

از این که باید بشکنم هر شب برایت

از بوسه های آخرین در زیر باران

از سرخی شرم و حیا بر گونه هایت


از آن شبی که آسمان هم گریه می کرد

با گریه می گفتم نرو...! جانم فدایت


رفتی و من در انتهای قصه ماندم

شرقی ترین شاعر شدم در کوچه هایت


از یک ترانه یک غزل تا یک قصیده
آن قدر گفتم... تا بمیرم زیر پایت