از گریه های هر شبم از شانه هایت
از این که باید بشکنم هر شب برایت
از بوسه های آخرین در زیر باران
از سرخی شرم و حیا بر گونه هایت
از آن شبی که آسمان هم گریه می کرد
با گریه می گفتم نرو...! جانم فدایت
رفتی و من در انتهای قصه ماندم
شرقی ترین شاعر شدم در کوچه هایت
از یک ترانه یک غزل تا یک قصیده
آن قدر گفتم... تا بمیرم زیر پایت
+ نوشته شده در دوشنبه نهم خرداد ۱۳۹۰ ساعت 17:40 توسط HOSEINღMONKER
|
کسی به خدا گفت : اگر سرنوشت مرا تو نوشتی