گل من باش یار.خار با من
رخ از تو دولت دیدار با من
شمار بوسه را از کام من خواه
لب شیرین ز تو مقدار با من
لبم در بوسه بازی با لبت گفت:
خموش از تو و گفتار با من
تو ماه آسمانم باش هر شب
سرشک ثابت و سیار با من
لبت را با لب من آشنا کن
چه ترسی؟پاسخ اغیار با من
به مستی چشم بیمارت به من بخش
پرستاری از آن بیمار با من
شبی پرهیز خود بشکن به یک بار
لبم را بوسه زن تکرار با من
تو در نازی و من گرم نیازم
مرا انکار کن اصرار با من
سر افکندن به پایت زحمتی نیست
اشارت از تو ایثار با من
تو مهر خویش را هر روزه کم کن
همه شب گریه بسیار با من
رقیبا.هر چه جز یار است با تو
اجازت ده.بماند یار با من...







+ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 18:52 توسط HOSEINღMONKER
|
کسی به خدا گفت : اگر سرنوشت مرا تو نوشتی