در زلالی چشمانت
تصویر گمگشته خویش را باز جستم
و آغازی دیگر یافتم
حضورت سکون زمان بود
و لبانت
گریز ناپذیری آب
در صحرای عطش!
خیالت اما
اینک تجربه تحملیست
که از توان آسمان بیرون است!
....
سکوت ناگزیرم را خواهی بخشید.
می دانم!
+ نوشته شده در یکشنبه هجدهم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 9:39 توسط HOSEINღMONKER
|
کسی به خدا گفت : اگر سرنوشت مرا تو نوشتی