آرام جان برفتی آرام جانمان رفت جان جهان برفتی جان و جهانمان رفت
مهر از کسان بریدی در خاک آرمیدی دل را به خون کشیدی تاب و توانمان رفت
مائیم و آب دیده صبری به سر رسیده درد غمی کشیده کان غمگسارمان رفت
دستان پر زمهرت لبخند همچو شعرت در دل امیدمان بود از دل امیدمان رفت
بی باده دو چشمت بنگر که چون خمارم ساقی بده شرابی شاید ز یادمان رفت
در حسرت حضورت در سوز و در گدازم بگذار تا بخوابیم شاید به خوابمان رفت
یارای گفتنم نیست دیگر ز فرقت یار لب از سخن فرو ماند آن دم که جانمان رفت
+ نوشته شده در جمعه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 11:59 توسط HOSEINღMONKER
|
کسی به خدا گفت : اگر سرنوشت مرا تو نوشتی