تا کجای قصه ها باید ز دلتنگی نوشت
تا ب کی بازیچه بودن در دو دست سرنوشت
تا ب کی با ضربه های درد باید رام شد
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار
خسته ام از زندگی با غصه های بی شمار...
تا کجای قصه ها باید ز دلتنگی نوشت
تا ب کی بازیچه بودن در دو دست سرنوشت
تا ب کی با ضربه های درد باید رام شد
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار
خسته ام از زندگی با غصه های بی شمار...
وقتی از غربت ایام دلم می گیرد
مرغ امید من از شدت غم میمیرد
دل به رویای خوش خاطره ها میبندم
باز هم خاطره ها دست مرا می گیرد
گاهی با یک قطره ، لیوانی لبریز میشود
گاهی با یک کلام قلبی آسوده میگیرد
گاهی با یک کلمه یک انسان نابود میشود
گاهی با یک بی مهری دلی میشکند
مواطب بعضی یکها باشیم! در حالی که ناچیزند همه چیزند...
مرگ بعضی وقتها ازدرد دوری بهتر است
بیقرارم کردی و گفتی صبوری بهتر است
توی قرآن خوانده ام، یعقوب یادم داده است
دلبرت وقتی کنارت نیست، کوری بهتر است
از روزی که تو اومدی هم غمه هم اوج فروغ
چقد می ترسم که تو هم باشی فقط یه مشت دروغ
تو خوبی اما منه بد عادت نکردم به خوشی
چه بد میشه اگه تو هم اونی که میگی نباشی
تو رو جونه ستاره ها نایی ندارم بشکنم
اگه نمی خوای بمونی بگو دلم رو بکنم
توروخدا جونه گلا نزار بره آب از سرم
اگه میخوای بازی کنی توروخدا بزار برم
بزار برم
هر که را دیدم خیانت کرد و رفت
هر که با من بود یار من نبود
هر که آمد بر دلم زخمی گذاشت
خود ندانستم از این غمها چه سود
باران اگر باران بود بود وقتی میبارید که من وتو دستمان در دست همدیگر بود!
این که به هنگام جداییمان میبارد باران نیست!دانه های عذاب است!
باید هریک چتربیخیالی برسر بگیریم وبی
هیچ حسی ازهم دورشویم!
دل تنگ بودنت که میشوم
بهانه گیری میشوم که حال خودم را هم برهم میزنم
دیگر خودم هم زبان خودم را نمیفهمم
چه برسد به دیگران...
چرا به بیراهه میروم؟! دلم گرفته ، به دنبال آشیانه میروم
آشیانه من کجاست؟ دل من خسته و تنهاست، کسی میشنود صدای مرا؟
نه عزیزم اینجا سرزمین غم هاست....
ميشود كمي مـــــرا دعـــــا كنيد؟!من دلم عجيب گرفتـــــه اســـــت!،
جا نميشوم نه در زميــــــــــن نه در زمــــــــــان! خستـــــه ام.....
خــــــــــــــــــدا مرا نگــــــــــاه كن!
چه ساده بودم آن هنگام که میپنداشتم شکستن دل کسی ناگوارترین حادثه عالم است
حال که دل خودم شکست
وعالمی تکان نخورد به سادگی خودم میخندم...!
سردش بود...
دلم را برایش سوزاندم...
گرمش که شد با خاکسترش نوشت
"خداحافظ"
دوســـت دارم فـــقط یـــک بـــار ســـرت را روی شـــانه ام بگـــذاری
تا تپـــش نامنـــظمِ قلـــبم را احســـاس کـــنی
امـــا از آن می تـــرسم که قـــلبم بـــه احـــترامت بـایـــستد...
گفته بودي روز قيامت تمام اعضاي بدنم شاهد ميشن...
نخواستم همشون برام شهادت بدن...
تنها چشمام کافين.........که بهش ثابت شه تو نبودش چي ميکشيدم...
مخصوص تنهایی تک سوار تاریکی
تقصیر از من است....
آن زمان که گفتی قول بده همیشه کنارم بمانی
یادم رفت بپرسم
کنار خودت یا خاطراتت.............