یکی را دوست می دارم
ولی افسوس او هرگز نمی داند
نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که
او را دوست می دارم
ولی افسوس
او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من که
او را دوست می دارم
ولی افسوس
او برگ گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو که
او را دوست می دارم
ولی افسوس
یکی ابر سیه آمد ز ره روی ماه تابان را بپوشانید
صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم که
او را دوست می دارم
ولی افسوس
ز ابر تیره برقی جست و قاصد را میان ره بسوزانید
کنون وامانده از هرجا دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست می دارم
ولی افسوس...
او هرگز نمی داند....... !!!
پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت می رفت.
به علت بی توجهی یک لنگه کفش ورزشی
وی از پنجره قطار بیرون افتاده بود.
مسافران دیگر برای پیرمرد تاسف می خوردند.
ولی پیرمرد بی درنگ لنگه ی دیگر
کفشش را هم بیرون انداخت.
همه تعجب کردند.
پیرمرد گفت که یک لنگه کفش نو برایم بی مصرف می شود
ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد،
چه قدر خوشحال خواهد شد.
آدم معقول همواره می تواند از سختی ها، شادمانی
بیافریند و با آنچه از دست داده است فرصت سازی کند!
ای شب جدایی که چون روزم سیاهی ، ای شب
کن شتابی آخر زجان من چه خواهی ، ای شب
مثال زلف دلبری ، ز بخت من سیه تری ،
بلا بود سراسری ، تیره همچون آهی ، ای شب
کنی به هجر یار من ، حدیث روزگار من ،
بری زکف قرار من ، جانم از غم کاهی ، ای شب
تا که از آن گل دور افتادم
خنده و شادی رفت از یادم
سیه شد روزم ، بی مه رویت دمی نیاسودم
به سیل اشکم ، گواهی ای شب
او شب چون گل نهد به مستی بر بالین سر
من دور از او کنم ز اشک خود بالين را تر
خون دل از بس خوردم بی او
محنت و خاری بردم بی او
مردم بی او
بی رخ آن گل دلم به جان آمد
دگر از جانم چه خواهی ای شب
چرا وقتی که آدم تنها می شه
غم و غصه اش قد یک دنیا می شه
میره یک گوشه پنهون می شینه
اونجا رو مثل یه زندون می بینه
غم تنهایی اسیرت می کنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
وقتی که تنها می شم اشک تو چشام پر می زنه
غم میاد یواش یواش خونه ی دل در می زنه
یاد اون شب ها می افتم زیر مهتاب بهار
توی جنگل لب چشمه، می نشستیم، من و یار
غم تنهایی اسیرت می کنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
می گن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه
دل این آدما زشته، دیگه زیبا نمی شه
اون بالا باز داره زاغه ابرا رو چوب می زنه
اشک این ابرا زیاد ولی دریا نمی شه
غم تنهایی اسیرت می کنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
خداحافظ گل لادن .تموم عاشقا باختن
ببين هم گريه هام از عشق .چه زندوني برام ساختن
خداحافظ گل پونه .گل تنهاي بي خونه
لالايي ها ديگه خوابي به چشمونم نمي شونه
يكي با چشماي نازش دل كوچيكمو لرزوند 
يكي با دست ناپاكش گلاي باغچمو سوزوند
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو
هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو خداحافظ گل مريم .گل مظلوم پر دردم
نشد با اين تن زخمي به آغوش تو برگردم
نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم
از اين فصل سكوت و شب غم بارونو بردارم
نمي دوني چه دلتنگم از اين خواب زمستوني
تو كه بيدار بيداري بگو از شب چي مي دوني
تو اين روياي سر دم گم .خداحافظ گل گندم
تو هم بازيچه اي بودي . تو دست سرد اين مردم
خداحافظ گل پونه . كه باروني نمي توني
...طلسم بغضو برداره .از اين پاييز ديوونه خداحافظ .....!
تا شمع نگريد،دل پروانه نسوزد .
فاصله ي مقّلد تا محقق،زحمت سال هاست .
آبي که آبرو ببرد،در گلو مريز .
پاي خوابيده به فرياد نگردد بيدار .
فواره چون بلند شود،سرنگون شود .
اگه می خوای بری برو از تو دوباره می گذرم
نگاه به گریه هام نکن من از تو بی وفاترم
تو اشتباه عمرمی که دیگه تکرار نمی شی
این دفعه دیگه برنگرد تو واسه ما یار نمی شی
نه غم می خوام نه خاطره فقط بزار رها بشم
تو این غریبی نمی خوام مجنون قصه ها بشم
از توی قصه هام برو دیگه تو فکر من نباش
تموم کن این قائله رو نمک به زخم من نپاش
همیشه بی گناه توئی همیشه تقصیر منه
نگاه بی وفایه تو همیشه طعنه می زنه
بازم دارم می بخشمت این اشتباهه آخره
گذشتم از گناه تو شاید خدا هم بگذره!
نه ميشه باورت کنم .. نه ميشه از تو رد بشم
نه ميشه خوب من بشي .. نه ميشه با تو بد بشم ..
نه دل دارم که بشکني .. نه جون دارم فدات کنم ..
نه پاي موندن مني .. نه ميتونم رهات کنم ..
نه ميتونه توي خلوتش .. دلم صدا کنه تو رو ..
نه مي تونم بگم بمون .. نه ميتونم بگم برو ..
کجا برم که عطر تو نپيچه توي لحظه هام ..
قصمو از کجا بگم که پا نگيري توي صدام ..
نه ميشه باورت کنم .. نه ميشه از تو رد بشم
نه ميشه خوب من بشي .. نه ميشه با تو بد بشم ..
نه دل دارم که بشکني .. نه جون دارم فدات کنم ..
نه پاي موندن مني .. نه ميتونم رهات کنم ..
نميشه با تو باشمو .. اسير دست غم نشم ...
فقط مي خوام با خواستنت .. تا هستم از تو کم نشم
اینجا هوای بودنم سنگین شده .
بغض عجیبی ته گلویم نعره می زند.
خوب که گوش میکنم صدای ممتد نفسهایم را تلخ و غمین می شنوم.
هوای تو پاک دیوانه ام کرده.
دست می برم تا احساس خواستنت را لمس کنم و افسوس که همه بودنت تخیلی تلخ می شود با حجم
ساده خاطراتی که لذت هم آغوشی تو را در ذرات تنم تجدید می کند.
پشت هر ثانیه به تو می رسم و در پس هر ثانیه از تو سر می روم.
دستهایم خالی از بودنت....چشمهایم پر از خیالت .... و لبهایم گزیده از غم نبودنت....
فاصله میان دیدن و بودنت تنها چند خیابان شلوغ بود و پس از آن همه ترانه های من که عاشق می شدند در حجم خلوت بودنت....اما نشد....اما نخواستی و نشد....
ستاره در شهر دود گرفته یادت تنها ماند....تنها ماند...تنها.....
و تو نیامدی مرا به سرزمین سبز روزهایت ببری به همان لحظه ائی که از تو سر می روم....
در تو جاری می شوم....در تو می پیچم .... در تو می میرم.....
قلبم و دادم دستت که عمری داشته باشی
ولی زدی شکستیش بدون هیچ بهونه
عزیزم دلت از سنگه تو خاطرم می مونه
آخه چرا من و تنها گذاشتی
من و با گریه و غم جا گذاشتی ؟؟؟
همش فکر می کنم شاید از اول
منو حتی یه لحظه دوست نداشتی
دوست نداشتی
دوست نداشتی
من و یه قلب داغون
من و چشمای گریون
من عاشق تو قلبت بودم دو روزی مهمون
من و هوای ابری
من و بارون پائیز
من و روزای بی تو
یه قصه غم انگیز
و این آخر همه دوست داشتنهای من است ....
بردی از یادم، دادی
بر بادم، با یادت شادم دل به تو دادم، در دام افتادم از غم آزادم دل به تو دادم، فتادم به بند، ای گل بر
اشک خونینم بخند سوزم از سوزه نگاهت هنوز، چشم من باشد به
راهت هنوز چه شد آن همه پیمان که از آن لب خندان
بشنیدم و هرگز خبری نشد از آن کی آیی به برم، ای شمع سحرم، در بضمم نفسی
، بنشین تاج سرم تا از جان گذرم پا بسرم نِه جان به تنم ده چون بسر آمد
عمر بی ثمرم نشسته بر دل غبار غم زانکه من در دیار غم
گشته ام غمگسارغم امید اهل وفا تویی رفته راه خطا تویی، آفت
جان من تویی با صدای دلکش و ویگن
همه فکر میکنن که بی خیالم
همه فکر میکنن که خوبه حالم
همه فکر میکنن که مشکلی نیست
همه فکر میکنن غمی ندارم
ولی نمیدونن که خیلی تنهام
ولی نمیدونن که غرق غمهام
ولی نمیدونن تو آتیشم من
ولی نمیدونن میون دردام
حقیقت اینه که دروغه خنده
حقیقت اینه که دل پره درده
حقیقت تو دله تو ظاهرم نیست
حقیقت هق هق گریه ی مرده
هر شب وقتی تنها میشم حس می کنم پیش منی
روم نمیشه نگات کنم وقتی که اشک تو چشمامه
بارون میباره و تو رو دوباره پیشم می بینم
قول بده وقتی تنها میشم بازم بیای کنار من
دوباره باز یاد چشات زمزمه ی نبودنم
خاک سرِ مزارِ من نشونی از نبودنم
به زیر خاکمو هنوز نرفتی از یاد من
دیگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم
اگرچه گفته اي ترا به خاطرات بسپرم
هنوز هم خيال کن کنار تو نشسته ام
مني که در جواني ام به خاطرت شکسته ام
تو در سراب آينه شبانه خنده مي کنی
من شکست داده راخودت برنده مي کني
نيامدي و سالها نظر به جاده دوختم
بيا ببين که بي تو من چه عاشقانه سوختم
رفيق روزهاي خوب رفيق خوب روزها
هميشه ماندگار من هميشه در هنوزها
صدا بزن مرا شبي به غربتي که ساختي
به لحظه اي که عشق را بدون من شناختي


کسی به خدا گفت : اگر سرنوشت مرا تو نوشتی